دیگر میان خیمه صفایی نمانده است

ساخت وبلاگ

دیگر میان خیمه صفایی نمانده است

جز حال گریه حال و هوایی نمانده است


از صبح تا غروب صدایم گرفته است

دیگر برام سوز صدایی نمانده است


دار و ندار من همه با هم فدا شدند

دیگر برای خیمه فدایی نمانده است


درمانده ام، کنار تنت گریه می کنم

قدم شکسته است... عصایی نمانده است


باید چه کرد با بدن پاره پاره ات

وقتی میان خیمه عبایی نمانده است


بی شرم ها کنار تو حرف از چه می زنند؟!

در فکر غارت اند، حیایی نمانده است


از بس که تیرها بدنت را گرفته اند

یک جا برای بوسه، خدایی نمانده است


اصلا چگونه من به سکینه خبر دهم

دیگر عموی عقده گشایی نمانده است


عباس جان همیشه علمدار من شدی

هر کس شهید شد تو مددکار من شدی


***


با خود نگفته ای پدری داغ دیده ام؟!

داغی عظیم دیده ام و قد خمیده ام


خسته شدم، سرم به خدا درد می کند

از بس که سوت و هلهله و کف شنیده ام


ادرک اخا شنیدم و بی تاب از حرم

 تا علقمه خمیده خمیده دویده ام


خیلی به روی خاک، زمین خورده پیکرم

تا این که پای پیکرت آخر رسیده ام


مانند مصحف است دو دستت برای من

با احترام روی دو چشمم کشیده ام


دیگر نفس نمانده برایم بلند شو

رحمی نما به آه بریده بریده ام


خِس خس نکن، نفس بکش اما سخن نگو

با زحمت از لب و دهنت غنچه چیده ام


قطره به قطره آب شدم، دست و پا نزن

مانند آب مشک تو من هم چکیده ام


تنها میان راه کمین خورده ای چرا؟

آخر بدون دست زمین خورده ای چرا؟


***


ضرب عمود فرق سرت را شکافته

آثار سجده ی سحرت را شکافته


فهمیدم از نشانه ی دندان به روی مشک

تیغی حسود بال و پرت را شکافته


آبی نخورده ای و همین با وفایی ات

لب های خشک و شعله ورت را شکافته


از خنده های حرمله معلوم می شود

تیرش نگاه چون قمرت را شکافته


دیگر تکان نخور، بدنت تیر می کشد

از بس که تیرها کمرت را شکافته


تقصیر تو نبود، خجالت نکش، بس است

دشمن اگر که مشک ترت را شکافته


ای وای از قساوت این نیزه دار پست

مابین خاک و خون جگرت را شکافته


این نور فاطمه است که در بین علقمه

گرد و غبار دور و برت را شکافته


شکر خدا که ام بنین علقمه نبود

بالا سرت کنار من و فاطمه نبود


محمد جواد شیرازی

معرفی کانال...
ما را در سایت معرفی کانال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sabuoe بازدید : 240 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 16:20