ره گشایید، کاروان آمدکاروان حسین جان آمددور مولا چه خوب اصحابی استنزد خورشید، بَه چه مهتابی استکودکان حرم که چون یاسندهمه آسوده نزد عباسندنور وجهش به عرش می تابدروی دوشش رقیه می خوابدشیر زن های مذهب آمده اندام کلثوم و زینب آمده اندعون و قاسم حجاب محملشانعلی اکبر رکاب محملشانچشم یک خیمه بر دهان علی استعشق این کاروان، اذان علی استشیرخوار رباب در خواب استمشک های حرم پر از آب استگفت آقا چه نام این صحراست؟یک نفر گفت دشت کرب و بلاستهاهُنا... بر لب حسین آمدروضه ها بر لب حسین آمدشد سرازیر اشک چشمانشزینب از غم دلش گرفت آتشدلهره در دلش فراوان شدبیشتر از حسین، گریان شدگفت: حس می کنم غریبی رابوی خون، بین عطر سیبی رانکند وعده ی نبی اینجاستنکند تل زینبی اینجاستسنگ ها بر زمین چه بسیارندنخل ها را ببین چه بسیارنداین غم در گلو چه خواهد شد؟جان زینب بگو چه خواهد شد؟دست من نیست می روم از حالنرو دیگر میان این گودالچه کنم تا سرت جدا نشود؟چه کنم پیکرت رها نشود؟من نمردم به تو لگد بزنندبه پدر، حرف های بد بزنندتک و تنها اگر بمانم چه؟!بین اعدا اگر بمانم چه؟!نکند که اسیر خواهم شد؟!با که من هم مسیر خواهم شد؟!هر چه باشد قضا و تقدیرمنیست فرقی، که بی تو می میرم محمد جواد شیرازی بخوانید, ...ادامه مطلب